فلسفه، ادبيات كهن، شعر، رمان خارجي، رمان ايراني، دين، روانشناسي... نه خير! انگار اينجا هم خبري از طنز نيست! نا اميدانه گوشه و كنار بزرگترين و ظاهرا بهترين كتابفروشي شهر را كه خوشبختانه امشب زيادي خلوت است برانداز مي‌كنم و سوالي را كه دقايقي پيش در پرسيدنش مردد بودم از مدير فروشگاه مي‌پرسم: ببخشيد قربان، چرا بخشي از قفسه‌ها را به طنز اختصاص نداده‌ايد؟ مرد جوان كه ظاهرا احترام زيادي براي فلسفه قائل است (اين را از جايگاهي كه به كتاب‌هاي كانت و هايدگر اختصاص داده مي‌فهمم) نگاه عاقل اندر سفيهانه‌ و تمسخرآميزي به من مي‌كند و متفكرانه مي‌گويد: مگر چند تا كتاب طنز پيدا مي‌شود كه برايش يك قفسه‌ي جدا در نظر بگيرم؟ حرفي نمي‌زنم. برمي‌گردم و در رمان‌هاي خارجي به دنبال كتابي مي‌گردم كه برايش آمده‌ام؛ مورچه‌ي آرژانتيني! چند دقيقه بعد لبخند رضايت بر لبانم مي‌نشيند. برش مي‌دارم. چهار پنج عنوان از كالوينو و چند تايي هم از ونه‌گوت در همان قفسه جا خوش كرده‌اند. چرخي مي‌زنم و دوباره سراغ مرد جوان مي‌روم. پاي لپتاپش نشسته و اوپرا نگاه مي‌كند (راستي من هنوز قانع نشده‌ام كه چرا بعضي‌ها از اوپرا خوششان مي‌آيد!، شايد به همان دليلي كه من از صداي عود خوشم مي‌آيد!) «آقا اين‌همه كتاب طنز اينجا داريد كتاب‌هاي كالوينو، ونه‌‌گوت، وودي آلن و ... اينها با چند كتاب ديگر از نویسنده های وطنی به اضافه كتاب‌هاي كاريكاتور بيشتر از دو سه قفسه مي‌شوند. نمي‌شوند؟» مرد جوان كه تمام حرف هاي من را شنيده طوري وانمود مي‌كند كه يعني «مگه نمي‌بيني دارم اوپرا نگاه مي‌كنم؟ اگه كتابي كه مي‌خواستي پيدا كردي برو صندوق و مزاحم من نشو!» انگار از كسادي كسب و كار امروز حسابي دمق است. دوباره من مي‌مانم و يك سوال نسبتا بزرگ و چند جواب نسبتا كوچك. سوال اينكه چرا كتابفروش‌ها عليرغم جايگاهي كه طنز بين مردم دارد نمي‌خواهند كتب طنزشان را به آنها نشان دهند؟ نمي‌دانم مگر ارزش «يك لب و هزار خنده» كمتر از «هزار و دويست راه زيبايي» است؟
به عقيده من منشا اين مسئله كه از قضا براي طنزپردازها دردناك‌تر از باقي دوست‌داران فرهنگ و ادب است (البته اگر طنزپردازها را دوستدار فرهنگ و ادب بدانيم!) مي‌تواند يكي از مواردي باشد كه در ادامه خواهم گفت.
اول اينكه كتابفروش‌هاي ما در واقع مثل خيلي‌هاي ديگر طنز را جوك و لطيفه‌هاي كوچه و بازاري مي‌دانند. بماند كه آنها كتاب‌هاي جوك و لطيفه -كه شكر خدا تعدادشان هم كم نيست- را مستحق همان رفتاري مي‌دانند كه نسبت به ديگر شاخه‌ها و قالب‌هاي شوخ طبعی دارند.
ديگر اينكه در تقسيم‌بندي كتاب‌هايي كه مثلا هم رمان هستند و هم طنز، حق را به  قفسه رمان مي‌دهند و اينطور مي‌شود كه هر كدام از كتاب‌هاي یک طنزپرداز به گوشه‌اي از كتابفروشي مي‌رود. يكي به قفسه تاريخ، يكي رمان‌هاي ايراني، يكي سياسي و ديگري... يا وقتي نوبت به چيدمان كتب كاريكاتور مي‌رسد ترجيح مي‌دهند آنها را به بخش نقاشي و گرافيك اضافه كنند.
و آخر اينكه كتابفروش‌ها دست به يكي كرده‌اند كه طنزپردازها و را بچزانند و حرص بدهند. كاري كه در تمام تاريخ بشر و در تمام حكومت‌ها و دولت‌ها رسم بوده و هست!
جواب‌هاي بزرگتر را گذاشتم كه شما بگوييد!